داستان های طاها کوچولو
- محمد طاها رفته بود بالای اپن و مثل کسی که شمشیر داشته باشه دستش رو هی تکان می داد و می گفت : من سرباز رضام. قربونت بشم امام غریب تو که محمد طاها را اهلی کردی منو هم اهلی خودت کن. - عباس آقا به من گفت: فردا زنگ بزن برات کباب بیارن ( در راستای تقویت مادر و فرزند) بعد به طاها گفت . محمد طاها هم خیلی با اعتماد و جدی گفت : باشه ، شمارش رو برام بنویس. ...
نویسنده :
مامان محبوبه
14:0