خاطره های کوچولو از کوچولوها
- محمد طاها از من پرسید : مامان میوه صورتی چی داریم ؟ گفتم : صورتی ! نداریم. گفت : چرا داریم! تمشک کوچیک صورتیه دیگه - طاها کلاس ژیمناستیکش برگزار نشد . گفت : من مخرصی هستم. - توی خانه دایی اکبر داشتم به طاها غذا می دادم که یکدفعه پرسید : مامان طهورا بزرگ بشه با کی ازدواج میکنه ؟ گفتم : نمی دونم . طاها گفت : من میدونم با من ازدواج میکنه - طهورا دیگه غریبی میکنه . توی بغل کسی که نمیشناسه گریه می کنه. دیروز با دستش عروسک رو گرفت. از خودش سر و صدا در میاره مثل کسی که بخواد حرف بزنه. ...
نویسنده :
مامان محبوبه
17:37